سفارش تبلیغ
صبا ویژن

و خداوند عشق را آفرید . . .

صفحه خانگی پارسی یار درباره

دلم گرفته

«آه اکنون تو رفته ای و غروب

 سایه می گسترد بر سینه ی راه ،

 نرم نرمک خدای تیره ی غم ،

 می نهد پایه ی معبد نگهم ،

 می نویسد به روی هر دیوار ،

 آیه هایی یمه سیاه سیاه.»

 

ای خدای مهربون دلم گرفته . . .

دلم از دنیا گرفته ، دلم از همه ی اونایی که یه روزی دورمو گرفته بودند و دم از یاری میزدند

ولی همشون با هم منو تنها گذاششتند گرفته،چخدایا ، این چه قصه ی تلخیه ؟

بی وفایی ؟!

خدایا این چه قصه ی تلخیه که هیچکس به عشقش نمیرسه؟

لیلی و مجنون ، شیرین و فرهاد ، . . .

حالا هم منو ...

همشون از عشق ، عشق واقعی دم میزدند ،

ولی هیچ کدومشون به هم نرسیدند.

اونم همیشه از عشق واقعی دم میزد ،

اونم از با هم بودن تا آخرین نفس دم میزد.

ولی حالا دستاشو گذاشته تو دستای یکی دیگه.

خدایا وقتی بهش فکر میکنم ، وقتی به این فکر میکنم که الان دستش تو دست یکی دیگه ست ، انگار همه ی دنیا رو سرم خراب میشه .

وااای ، دارم آتیش میگیرم.

یاد اون دستای نازت که میفتم میخوام بمیرم.

دلم از خودم گرفته ، دلم از تو گرفته ، دلم از خدا گرفته ، دلم از همه ، از همه چیز گرفته.

آخه خدا جون ، قربونت برم ، چرا؟؟

چرا با من این کارو کردی؟؟

تو که خودت میدونستی عشق ما پاک پاک بود.

خدایا حکمت این کارت چی بود؟؟

همه چیز داشت درست میشد ، ولی فقط تو 10 ساعت ، 10ساعت ، ورق بر گشت،

اونی که میمرد اگه یه روز منو نمیدید، دیگه هیچوقت نمیخواست منو ببینه ، نمی خواست سر به تنم باشه ، می خواست سایه مو با تیر بزنه . اینارو خودش گفته بود . . .

آخه چرا؟ من هنوز حیرونم ، چه طور شد؟؟؟

آخه تو 10ساعت ، تو فاصله ی یه شب بخیر و یه صبح بخیر ، چه اتفاقی میتونه افتاده باشه؟

خدایا دلم ازت گرفته. . .

 

« همه شب با دلم کسی میگفت :

 سخت آشفته ای ز دیدارش ،

 صبحدم میرود با ستارگان سپید ،

 خدا نگهدارش»